فردوسي ،خارج از دايره ي اوهام(2)
فردوسي ،خارج از دايره ي اوهام(2)
فردوسي شاعريست وطن پرست ،اما وطن از ديدگاه او به مشتي خاک محدود نمي شود .منظور او از ايران ،فرهنگ قوم ايراني است .
فرهنگي که براثرهجوم و سلطه مکرر اجنبي ،گرد غربت به چهره دارد و اين غربت او را نيز که عاشق و دلباخته آن است ،دربر مي گيرد .
شاعر،احساس خويش را دراين زمينه به مناسبت هاي گوناگون درخلال شاهنامه بيان مي کند .ابيات زير که در ضمن نامه رستم فرخزاد به برادرش آمده است از آن جمله است .
به گيتي کسي را نماند وفا
روان و زبان ها شود پرجفا
ازايران و از ترک و از تازيان
نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و تازي بود
سخن ها به کردار بازي بود
چو بسيار ازاين داستان بگذرد
کسي سوي آزاد گي ننگرد (1)
فردوسي ستايشگر آزادگي ،انسانيت و راستي است ،او حقيقت را بيش از هر چيز ارج مي نهد و به هيچ قيمتي راضي به ناديده گرفتن آن نيست .خصايص عالي انساني را هم چون روحي درکالبد اکثر داستان هاي شاهنامه دميده است .از زبان شاه اردشير اين گونه اندرز مي دهد :
هر آن کس که داند که دادار هست
نباشد مگر پاک و يزدان پرست
دگر آنک دانش مگيريد خوار
اگر زير دستست و گر شهريار
خنگ آنک آباد دارد جهان
بود آشکاراي او چون نهان
سه ديگر که پيدا کني راستي
به دور افکني کژي و کاستي
نبايد که مردم فروشي به گنج
که بر کس نماند سراي سپنج
اگرکشور آباد گردد به داد
بماني تو آباد وز داد،شاد (2)
پر واضح است که اين نه اردشير بلکه فردوسي است که موعظه مي کند و اين خصائل متعالي با دست او زينت بخش اردشيرها مي گردد .
او فرهنگ انسانيت را واشاعه راستي را در روزگاري که کژي و نامردمي بنيان فرهنگ قوم ايراني را متزلزل کرده است ،وجهه ي همت خويش قرار داده و عرصه ي شاهنامه را بهترين مکان تبليغ آن باز شناخته است .او انسان ايده آل خود را در قالب رستم ،سياوش ،کيخسرو و ديگر قهرمانان به نمايش مي گذارد .
آري شاهنامه وزين ترين سند موجوديت سياسي -فرهنگي قوم ايراني است و در بردارنده ي والاترين خصايص بشري که رسيدن به مرزهاي اخلاقي آن را مي توان از آمال ديرينه انسان دانست .به قول خود شاعر :
بپيوستم اين نامه باستان
پسنديده از دفتر راستان (3)
فردوسي در فراوان جاي ها و با زبان رمز در قالب داستان هاي متعدد به بيان عالي ترين مفاهيم انساني مي پردازد و روح تنوع انساني را ازکوچه باغ افسانه به قصر حقيقت رهنمون مي گردد .
سلاطين و امرا در گذشته به طرق عديده سعي در گردآوردن شعرا و فضلا در دربارهاي خويش داشتند ،تا بدين وسيله به تبليغ و توجيه حاکميت خويش بپردازند ،اما فردوسي طرفدار مرام و مسلکي است و از فرهنگي دفاع مي کند ،که سلاطين بيگانه ،آن را نمي پسندند .هنگامي هم که پيري و فقر و ساير عوامل او را متوجه دربار محمود غزنوي کرد و زبان به مدح سلطان ترک گشود ،ازاو نپذيرفتند و خود و شاهنامه اش را غريبانه از دربار راندند.چرا ،که محمود و فرهنگ محمودي را دشمني ستيهنده تر از فردوسي نبود .
لازم به ذکراست استاد توس ،حتي آن جا که از سر اضطرار در ظاهر به مدح محمود مي پردازد ،بازهم گذشته پرافتخار نياکان خويش را از ياد نمي برد .برخلاف ديگرشعراي زمانه خويش ،که در مقام مدح ،تمام شاهان و سلاطين عالم را در برابر ممدوح پست و حقير مي کنند .(4)فردوسي وقتي مي خواهد به محمود مقام بدهد مي گويد :
فريدون بيدار دل زنده شد
زمان و زمين پيش او بنده شد (5)
و يا
بدين عهد نوشيروان تازه کرد
همه کار برديگر اندازه کرد
کيومرثي تخمه اي گردد اين
که خواننده هر کس بر او آفرين (6)
گويا برآن است که به تعريض بفهماند ،ايران و ايراني بسي سلاطين مقتدر به خود ديده است و کساني امثال تو با همه ي عظمتي که دارند تنها مي توانند خاطره ي آن تاجداران را در اذهان زنده کنند و مسلم است ،اين گونه مدح ،محموديان را خوش نخواهد آمد .
شعرا و ادباي زمان فردوسي نيز اغلب با تفکر و منش او بيگانه بودند .هم شيوه ي زندگي استاد و هم اعتقاد و انديشه وي براي بسياري از آنان ناآشنا و باطل مي نموده است .بي جهت نيست که معزي او را دروغگو مي نامد (7)و فرخي سخن او را کهنه مي انگارد و خواهان سخن نو است .(8)
زبان و بيان فردوسي نيز با معاصرانش غرابت واضح دارد نه از آن لحاظ که با همه آن ها متفاوت بلکه از آن جهت که برتر از همه آن هاست ،و دراين زمينه شايد بهترين نظر را منتقد و سخن شناس قرن ششم نظامي عروضي ارائه داده باشد «آن کتاب تمام کرد و الحق هيچ باقي نگذاشت ،و سخن را به آسمان عليين برد ،و در عذوبت به ماء معين رسانيد ،و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدين درجه رساند که او رسانيده است »(9)فردوسي آن گونه سخن مي گويد که گويي در روزگاري ديگر و در سرزميني ديگر زيست مي کند .سخن او ،پيام او و تفکر او با بسياري از گويندگان معاصرش تفاوت فاحش دارد .
ج-غربت مذهبي:شايد به جرأت بتوان گفت ،بارزترين و جدي ترين جنبه ي غربت فردوسي ،غربت مذهبي اوست ،و اين مورد ،بسياري از مسائل مربوط به زندگي و هنر شاعر را تحت الشعاع قرار داده است .اين مسأله زماني آشکار مي شود ،که جو مذهبي آميخته با تعصب آن عصر را در نظر بياوريم .با نگاهي گذرا به آثار گذشتگان ،عصبيت هاي شديد مذهبي و سخت گيري هاي امرا و علما دراين زمينه آشکار مي گردد .خواجه نظام الملک در سياستنامه درباره ي دهخدا يحيي که با تهمت باطني گري گرفتار آمده بود ،آورده است :«سلطان گفت :اي مردک ،تو باطنيي و مي گويي خليفه ي خدا حق نيست .گفت :اي خداوند بنده باطني نيست .بنده شاعي است .يعني رافضي.سلطان گفت :مذهب رافضي چنان نيکو مذهبي است که او را سپر مذهب کردي ؟اين بد است ،و آن از بد بدتر .چاووشان را فرمود ،تا چوب در آن مرد نهادند ،و نيم مرده ي او را از سراي بيرون کردند ».(10)
آري وقتي کسي در جامعه اي با چنين طرز فکر ،آشکارا دم از تشيع و حب آل علي بزند .بر زندگي او نامي جز غريبانه نمي توان نهاد .
اگرچشم داري به ديگر سراي
به نزد نبي و وصي گير جاي
گرت زين بد آيد گناه من است
چنين است و اين دين و راه من است
براين زادم و هم بر اين بگذرم
چنان دان که خاک پي حيدرم (11)
حاسدان و بدخواهان همواره از اين موضوع به عنوان حربه اي کاري عليه او استفاده کرده اند .نظامي عروضي مي گويد :«محمود با آن جماعت تدبير کرد ،که فردوسي را چه دهيم ؟گفتند :پنجاه هزار درم ،و اين خود بسيار باشد ،که او مردي رافضي است و معتزلي »(12)
خواجه نظام الملک در جاي ديگر از کتاب خويش ،شيعه را اين گونه توصيف مي کند «اين سگان از نهفت ها بيرون آيند ،و براين دولت خروج کنند ،و دعوي شيعت کنند .به قول دعوي مسلماني کنند ،و ليکن به معني ،فعل کافران دارند .باطن ايشان برخلاف ظاهر باشد ،و قول به خلاف عمل .و دين محمد را ،عليه السلام ،هيچ دشمني بدتر از ايشان نيست ».(13)
رافضي عنواني بود ،که به هر کس اطلاق مي شد ،هستي اش را تباه مي کرد ،و کينه و عداوت و ديگران را باعث مي شد .در آن روزگاران پذيرفتني نبود ،کسي مذهبي جداي مذهب خلفاي بغدادو حاکمان دست نشانده اتخاذ کند .
و شيعه که با عناوين متعدد از قبيل باطني ،قرمطي ،فاطمي ،بددين ،اهل بدعت و ... شناخته مي شد .بدون هيچ حرفي مجرم و مهدورالدم به حساب مي آمد ،و بسيار بودند افرادي که فقط به اتهام ارادت به آل علي جان باختند .
حال با ذکراين مقدمه به عظمت ادعاي فردوسي و شجاعت و شهامت او در ابراز بي پرده ي مذهب خويش پي مي بريم ،و در اين جاست که مي پذيريم ،بايد استاد توس بار غربتي خانمان سوز را بر دوش بکشد .بايد به او شاهنامه اش روي خوش نشان ندهند و بايد حتي اجازه ي دفن او را در قبرستان مسلمانان ندهند .(14)
خوشبختانه دلايل گرايش فردوسي به تشيع بيش از هر جاي ديگر در خود شاهنامه به چشم مي خورد ،و اغلب آناني که از مذهب فردوسي سخن به ميان آورده اند ،از اشعار خود او شاهد مثال ذکر کرده اند ،و از آن جمله است ابيات زير :
حکيم اين جهان را چو دريا نهاد
برانگيخته موج از او تندباد
يکي پهن کشتي به سان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علي
همان اهل بيت نبي و ولي
خردمند کز دور دريا بديد
کرانه نه پيدا و بن ناپديد
به دل گفت :اگر با نبي و وصي
شوم غرقه دارم دو يار وفي
همانا که باشد مرا دست گير
خداوند تاج ولوا و سرير (15)
درهجو نامه هم ،چه از آن فردوسي و چه ديگران به نام او ساخته باشند ،اين خصوصيت انکارناپذير شاعر به وضوح رخ مي نمايد .
مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبي و علي شد کهن
منم بنده هر دو تا رستخيز
اگر شه کند پيکرم ريزريز
نترسم که دارم ز روشندلي
به دل مهر جان نبي و علي (16)
اصولاً هجونامه مجموعه دردها ،شکايت ها،و آرمان هاي برباد رفته فردوسي است ،که در جاجاي شاهنامه به چشم مي خورد ،و سراينده با سرايندگان هجونامه جز تأليف و گردآوري آن ها کاري نکرده اند .
با توجه به ،آن چه گذشت ،البته هيچ گونه شکي باقي نمي ماند که يکي از علل اصلي رد شاهنامه از طرف محمود با توجه به حمايتي که فضل ابن احمد از فردوسي به عمل مي آورد ،همين مذهب بوده است .
از آناني که وزير چون حسنک را به اتهام ارتباط با خليفه ي فاطمي مصر بردار مي کنند (17)رفتاري اين گونه با شخصي که آشکارا دم از تشيع و اهل بيت مي زند ،چندان غيرعادي نيست .
پي نوشت ها:
1-فردوسي ،همان کتاب ،ج9،صفحات 319-320.
2-همان کتاب ،ج7،صفحات ،319-320.
3-همان کتاب ،ج5،ص237.
4-فرخي در مقام بيان جنگاوري محمود ،آورده است :
شاهي که پشت صد ملک کامران بديد
ناديده پشت چاکراو هيچ کامران
5-فردوسي ،همان کتاب ،ص368.
6-امير معزي ،ديوان تصحيح ،نشر مرزبان ،تهران ،1362،ص261.
7-فرخي سيستاني ،ديوان ،تصحيح عبدالرسولي ،مطبعه مجلس ،تهران ،1311،ص67.
8-نظامي عروضي ،همان کتاب ،صفحات 75-76.
9-ابوعلي حسن بن علي ،نظام الملک طوسي ،سيستنامه به کوشش جعفر شعار ،چاپ دوم ،شرکت سهامي کتاب هاي جيبي ،تهران 1358،ص195.
10-فردوسي ،همان کتاب ،ج1،ص20.
11-نظامي عروضي ،همان کتاب ،ص78.
30-خواجه نظام الملک طوسي ،همان کتاب ،ص227.
12-نظامي عروضي ،همان کتاب ،ص83.
13-فردوسي ،همان کتاب ،ج1،ص19.
14-فردوسي ،شاهنامه ،چاپ پنجم ،انتشارات اميرکبير ،تهران 2537،ص15.
15-ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي ،تاريخ بيهقي،تصحيح علي اکبر فياض ،چاپ دوم ،انتشارات دانشگاه فردوسي ،مشهد 2536،ص224.
-بيهقي ابوالفضل محمد بن حسين ،تاريخ بيهقي ،تصحيح علي اکبر فياض ،چاپ دوم انتشارات دانشگاه فردوسي ،مشهد ،2536.
-تاريخ سيستان ،تصحيح ملک الشعراي بهار ،چاپ دوم ،انتشارات پديده ي خاور ،تهران 1366.
-ذکا ،يحيي،شاهنامه و باستان شناسي ايران ،شاهنامه شناسي ،جلد 1،انتشارات بنياد شاهنامه شناسي ،1357.
-سرکاراتي ،بهمن ،بنيان اساطيري حماسه ملي ايران ،شاهنامه شناسي ،جلد 1،انتشارات بنياد شاهنامه شناسي ،1357.
-شوشتري ،نورالله بن سيد شريف الدين ،مجالس المومنين ،دارالطباعه عليقلي خان قاجار ،تهران ،1229.
-صفا،ذبيح الله ،حماسه سرايي در ايران ،چاپ سوم ،انتشارات امير کبير ،تهران ،1352.
-عوفي ،سديدالدين محمد بن محمد ،لباب الباب :تصحيح ادوارد برون ،چاپ کمبريج انگلستان ،1321،هجري مطابق با 1903ميلادي.
-فرخي سيستاني ،ابوالحسن علي بن جولوغ ،ديوان ،تصحيح عبدالرسولي ،مطبعه مجلس ،تهران ،1311.
-فردوسي ، ابوالقاسم :شاهنامه ،چاپ پنجم ،انتشارات اميرکبير،تهران 2537،
- فردوسي ،ابوالقاسم: شاهنامه ،نه جلد ،انتشارات (دانش )شعبه ادبيات خاور ،1966-1917،مسکو .
- متيني ،جلال :فردوسي در هاله اي از افسانه ،شاهنامه شناسي ،جلد 1،انتشارات بنياد شاهنامه شناسي 1357.
- مستوفي ابوبکرحمدالله بن احمد ،تاريخ گزيده ،تصحيح ادوارد برون ،کمبريج انگلستان ،1328،هجري مطابق با 1910ميلادي .
-معزي ،ابوعبدالله محمد بن عبدالملک :ديوان ،تصحيح ناصر هيري ،نشر مرزبان ،تهران 1362.
- نظام الملک ابوعلي حسن بن علي ، سيستنامه به کوشش جعفر شعار ،چاپ دوم ،شرکت سهامي کتاب هاي جيبي ،تهران 1358.
-نظامي عروضي ابوالحسن نظام الدين احمد بن عمر،چهارمقاله ،تصحيح محمد معين چاپ هشتم ،کتاب خانه ابن سينا ،تهران 1346.
استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي -واحد نيشابور*
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}